صحبتِ جانانه

جـانـَم بگیــر و صحبتِ جـانانه ام ببخـش

صحبتِ جانانه

جـانـَم بگیــر و صحبتِ جـانانه ام ببخـش

صحبتِ جانانه

"بســـمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم"

عَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ

وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ

وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب با موضوع «زن، بُرجکِ اجتماع، بُنِ زندگی» ثبت شده است


شنبه با طفل معصوم رفتیم دانشگاه

به توصیه ی اساتید گرامی رفتیم سرکشی به مهدکودک دانشگاه، یه اتاق پر بود از جگرکشه های زیر دوسال
من و امانتی خدا که وارد اتاق شدیم هف هش تا بچه نی نی اومدن جلو به موها و لباسش دست می کشیدن
احساس میکردم دلم اندازه دل همه ی مادراشون کبابه
ولم می کردن اشکم پقی می زد بیرون

این شاید حال روز اول همه ی مادرایی باشه که بچه مهد میذارن
ولی روزای بعد کم کم دلشون گنده میشه، یا غافل میشن از هول روز اول

به مهد گذاشتن این امانتی خدا دلم راضی نشد

رفتم و فرم مرخصی مو پر کردم و تحویل آموزش دادم.


دلم نیومد آغوشی که ربّ با حکمت خودش برای بنده ی نازنین و کوچکش طراحی کرده رو ازش بگیرم و به جاش او رو به آغوش اتاقی سرد با کفپوش های نرم و دیوارهای نقاشی شده بسپارم، اتاقی که آغوش سردش جای یه عالمه دیگه از این طفلکی های معصوم بود، اتاقی که خاله های مهربونش هرررررچقدر هم ترس از خدا و محبت که می خواستن خرج این هفت هشت تا بچه هم که بکنن، نمی تونستن یه لحظه ی آرامش آغوش مادر رو به قلب کوچک شون ببخشن.


دلم نیومد توی امانت خدا این خیانت آشکارا رو بکنم...


علیرغم اینکه رشته م رو دوست دارم، درس خوندن رو دوست دارم، از همه ی هم کلاسی هام که درسشون رو تمام کردن دیگه باهوش تر بودم و استعداد درخشان بودم و رتبه برتر کنکور بودم و هزار اگرچه ی دیگه، بنده ت رو به خودم ترجیح دادم خدا. بی منت، قلبم طاقت بی تابی طفلی که امانت به آغوشم سپردی رو نداشت....


  • صحبتِ جانانه