شماره ی یک؛ خسته شدی؟
چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۶ ق.ظ
به قول بابایِ ما:
وقتی خسته شدی بدو تا خستگی هات بریزه
:)
+چندی بیش از چندی پیش، در تفرجگاهی در حاشیه ی شهرخوشگلمون، ریز خواهرمون دردامنه ی کوه دویدن از سر گرفت، گفتیم اِ! فاطمه؟ چرا می دویی؟ می افتی ها! گفت که بابا گفته خسته شدی بدو خستگیات بریزه:)
یادم از کودکی1 خویش آمد و هنگام خستگی دویدن:)
شاید باورتون نشه ولی توی همون کودکی ها2 وسط تمرینای باشگاهمون خسته که می شدم می دویدم! می فرمودن خسته نیستی؟ عرضه می داشتم که بدوم خستگیا می ریزن:|
یه همچین بچه های حرف گوش کن و صاف و صادقی بودیم ما.
+
شاید فکر کنید که خب که چی؟ چه تاثیری داشت؟ خستگی تونم می ریخت با این جمله؟ مشکلی رو حل می کرد این کار؟ باید بگم که درسته که شاید بعد از این دویدن و تلاشِ مضاعف به لحاظ فیزیکی و جسمی خستگی برای جسم ما باقی مونده بود، اما شور و شعفِ حاصل از فتح اون قله مثلا، یا اتمام اون راه و مسیر و کار اینقدر زیاد بود که روحِ کودکِ اون سالهای منو زنده می کرد، و خستگی رو می برد حقیقتا! این قضیه توی کوه رفتن هامون خیلی تکرار می شد. ما زیاد کوه می رفتیم، هرجا سخت می شد، شوقِ حسِ خوبِ فتحِ قله ما رو می کشوند بالا. هنوزم که هنوزه گاهی با همین نکته خودمون رو از رنج خلاص می کنیم:) امتحانش مجانیه.
+
زمان نوجوانی، بعد از اینکه این قاعده ی بدو تا خستگیات بریزه دروجود ما نهادینه شده بود. برای یک تیم ورزشی انتخاب شدیم، یک استاد داشتیم می گفتند که توی دویدن دقیقا از لحظه ای که خسته می شید برای دویدنتون کرنومتر بگیرید و از اون لحظه تازه دویدن حساب کنید تلاشتون ر! چون تا قبل از خستگی توانایی عادی بدنتونه و کاری نکردید! از خستگی به بعده که دارید توان خودتون رو افزایش می دید با این دویدن ها...
+
بی شک می دونید دویدن توی هر زمینه ای می تونه باشه این دویدن، دویدن به سمت هر هدف متعالی و به رنگ خدایی...
شاید فکر کنید که خب که چی؟ چه تاثیری داشت؟ خستگی تونم می ریخت با این جمله؟ مشکلی رو حل می کرد این کار؟ باید بگم که درسته که شاید بعد از این دویدن و تلاشِ مضاعف به لحاظ فیزیکی و جسمی خستگی برای جسم ما باقی مونده بود، اما شور و شعفِ حاصل از فتح اون قله مثلا، یا اتمام اون راه و مسیر و کار اینقدر زیاد بود که روحِ کودکِ اون سالهای منو زنده می کرد، و خستگی رو می برد حقیقتا! این قضیه توی کوه رفتن هامون خیلی تکرار می شد. ما زیاد کوه می رفتیم، هرجا سخت می شد، شوقِ حسِ خوبِ فتحِ قله ما رو می کشوند بالا. هنوزم که هنوزه گاهی با همین نکته خودمون رو از رنج خلاص می کنیم:) امتحانش مجانیه.
+
زمان نوجوانی، بعد از اینکه این قاعده ی بدو تا خستگیات بریزه دروجود ما نهادینه شده بود. برای یک تیم ورزشی انتخاب شدیم، یک استاد داشتیم می گفتند که توی دویدن دقیقا از لحظه ای که خسته می شید برای دویدنتون کرنومتر بگیرید و از اون لحظه تازه دویدن حساب کنید تلاشتون ر! چون تا قبل از خستگی توانایی عادی بدنتونه و کاری نکردید! از خستگی به بعده که دارید توان خودتون رو افزایش می دید با این دویدن ها...
+
بی شک می دونید دویدن توی هر زمینه ای می تونه باشه این دویدن، دویدن به سمت هر هدف متعالی و به رنگ خدایی...
1. دو، سه سالگی
2. با کمال چگونگی،هفت سالگی