بی قرار
بوی بهار پرتقال حیاط خانه را در بر گرفته. عطرپیچک های بنفش رایحهی خوشرا در حیاط دوچندان کرده. انجیر شیرین و پر برکت حیاط بار و برگ گرفته. شمشادها همه خرم و سبز، توتها همه بارور و پر بار... بندرخت خانم افشار ولی خالی از رخت. دیگر نه تنها رختی روی این بند پهن و جمع نمی شود که جسم خانم افشار هم پابند خاک شده.
لیلا اینا و نرگس اینا رفته اند. خانه ی خانم رضایی اینا هنوز خالی است. جای لیلا اینا عروس و دامادی نشسته اند که هیچوقت ندیدیمشان. جای نرگس اینا هم ارغوان اینا... ولی صفا و نشاط شایر برای همیشه از این ساختمان رفته باشد... همه چیز در این مکان به همان زیبایی و طراوت و بهجت نباتی برپاست، الا مکینان که همه رفته اند. این مکان دیگر برای من شرفی ندارد. جسمم در این خانه است و روحم بی قرارِ فرار. کجا بروم که همه جا آسمان به همین رنگ است...
زندگی همه ی نشاط و طراوت و ثبات عهد و همسایگی های بی خلل و گسلش را در کودکی ما جا گذاشته...
+برای خانم افشار عزیز ما فاتحه بخوانید
+ برای قرار دل دختر نوجوانش دعا کنید
+ برای قابل وثوق بودن و پایداری و وفادار توانستن زیستن مان نیز هم...