صحبتِ جانانه

جـانـَم بگیــر و صحبتِ جـانانه ام ببخـش

صحبتِ جانانه

جـانـَم بگیــر و صحبتِ جـانانه ام ببخـش

صحبتِ جانانه

"بســـمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم"

عَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ

وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ

وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ

بایگانی

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

و اما عشق

پنجشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۴۹ ق.ظ

زهرا دختر خوش قلب و پر شور و انرژی ای بود. هرکی از دوستای قدیمی که فارغ التحصیل شده بودن به خوابگاه می اومدن شب مهمون اتاق زهرا بود. تمام کارهای فرهنگی خوابگاه و نهاد رهبری روی انگشت زهرا می چرخید. خلوص خاصی توی کارهاش بود. و البته تواضع خاصی. طبع روانی داشت و زبانی که از سر دلش جاری بود. باهوش بود و استعداد درخشان، رشته ی خوبی هم میخوند. خانواده ش باهاش فاصله فکری داشتن. زیبا نبود چندان، از یک چهره ی معمولی متوسط به پایین برخوردار بود، ولی محال ممکن بود باهاش معاشرت کنی و نتونی دوستش داشته باشی. همیشه از وقتی شناختمش دوستش داشتم. من شده بودم سنگ صبرورش، وقتی که شکست خورده بود توی دوست داشتن یک نفر. با تمام وجود دوست داشت ازدواج کنه و عشق رو تجربه کنه. ازدواج کرد بعد از پایان دوره ی کارشناسی ارشد ش. حالا خوشبخت هر از همه دوستانم دور از خانواده داره کنارهمسرش زندگی عاشقانه میکنه و قرآن حفظ میکنه و در انتظار بچه ست...

زهرا هم اتاقیم بود، شوخ و پر انرژی و وابسته به خانواده، هرروز حداقل یه رب با مادرش گفتگوی تلفنی داشت، خیلی اهل فکر زوی روابط اجتماعی بود، مهربون و خوش قلب بود، یکم پنهان کاری داشت، دنبال ازدواج عاشقانه بود ولی بسیاار اصیل و مذهبی بود و خطا نمیکرد وارد روابط غلط بشه. همکلاسیش عاشقش شد، ازدواج کرد سال سوم دانشگاه، حالا پنج سال از ازدواجشون گذشته،، تازه تازه بهم گفته که از اول اشتباه کردن و میخواد از همسرش جدا بشه.

هردو دوستام هستن و دوستشون دارم

ولی کاش هردو خوشبخت بودن نه فقط یکیشون

نمی دونم رمز خوشبختی چیه

که بین دوستان خوبم یه عده خوشبخت خوشبختن و یه عده اینطوری...

  • صحبتِ جانانه