نیمه ی شب پناه می برم به تو
پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۲۹ ب.ظ
نصفه شب، تازه پلکام گرم شده بود. صدام می کنه، بلند! چند بار! اولش حرصم گرفت که چقدر بی فکره! با این همه فکر و خیال به سختی خواب اومده تو چشمام، حالا به راحتی برای اینکه می ترسه از توی حال بلند شه بره سر جاش بخوابه منو صدا می زنه!
این پهلو اون پهلو شدم، خواستم جوابش رو ندم.
یاد چند دقیقه پیش افتادم، که در خونه ی تو رو زده بودم. حی لا یموت، لا تاخذه سنتهٌ و لا نوم...
به خاطر اینکه بنده های بی پناهت رو هر ساعتی از شبانه روز با حوصله پذیرا هستی؛ پاشدم رفتم پی صداش...
اگرچه..
- ۹۴/۰۵/۱۵
کار خوبی کردید ، که بلند شدید ...
خدا می نویسد