صحبتِ جانانه

جـانـَم بگیــر و صحبتِ جـانانه ام ببخـش

صحبتِ جانانه

جـانـَم بگیــر و صحبتِ جـانانه ام ببخـش

صحبتِ جانانه

"بســـمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم"

عَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ

وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ

وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ

بایگانی
آخرین مطالب

عشق

يكشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۸ ب.ظ

چجوری بعضیا عاشق می شن و یه عمر عاشق می مونن؟

از این عشق هایی که وصلی هم در مسیرشون نیست، و اصلا خود طرف هم نمیفهمه از کجا خورده!

از اون عشق هایی که از ابتدا شاید هیچ تعدی ای از حدود نبوده توش و ساکت ساکت طرف عاشق شده و عشق توی سینه ی خودش دفن شده برای ابد داغش مونده به دل صاحابش!

یاحتی از این عشق هایی که شاید نقطه ی آغازشون یکم تعدی از حدود باشه چطور؟

مثلا گفتگوی غیر ضروریه زیادی و...


چگونه عاشق می شوند؟

اصلا عشق به چند قسم است؟

اصلا کی ها عاشق می شوند؟

اصلا عشق چیست؟

عشق یعنی حالت خوب باشه؟

یعنی درد دوری و بیقراری و اینها حال را خوب می کند؟

مرا امید وصال تو زنده می دارد؟!


به دردم می خوره که بفهمم!؟ به دردم نمی خوره؟

خارج ازگودم؟

از اون حلواهاییه که تا نخوری ندانی؟


مطمئناً مثل همه جنس هایی که تقلبیشونم هست، عشق تقلبی هم داریم!

عشق راستین چیه؟

با اون هوس هایی که اسم عشق روشونه کاری نداشته باشیم!

این سخن نامکرر چیه؟

دست کیه؟

کی رزقش رو تقسیم می کنه؟

کجا میشه خرید؟

بهاش چیه؟

بخریم؟!

  • صحبتِ جانانه

نظرات  (۱۱)

سلام
 
عن مفضل بن عمر قال: «سألت اباعبدالله ع عن العشق قال قلوب خلت من ذکر الله فاذاقه الله حب غیره»
مفضل می گوید از امام صادق ع از معنای عشق پرسیدم  حضرت فرمودند: قلوبی که از یاد خدا خالی شود خدا محبت خود را در آن دل ها می نشاند.
منبع: امالی صدوق ص 668
به نقل از کتاب رابطه عبد و مولا حاج آقا پناهیان


پاسخ:
هر عشقی؟

+اشتباه تایپنکردین؟
محبت غیر خودش رو در دلشون می گذاره خداوندیا محبت خودشون رو ؟
هر عشقی که جای عشق خدارو بگیره
استاد ما میگفتند باید حب خدارو داشته باشیم و بعد هرکسی رو خدا گفته به خاطر خدا دوست داشته باشیم. نه جای خدا

عشق غیر الهی جای خدارو در قلب انسان میگیره
پاسخ:
عزیزم خب منظور من از عشق همین دوست داشتن برای خداست
عاشق فضائل کسی بشی
عشقی در راستای عشق امیرالمومنین به همسر بزرگوارشون بلا تشبیه بلاتشبیه
از جهت پاکی و توحید درش بودن میگم
اصلاح میشود:
قلوبی که از یاد خدا خالی شود خدا محبت غیر خود را در آن دل ها می نشاند.



پاسخ:
سپاس
سلام
فکر می کنم اینجا رو قبلا خوندید اما دوباره خوندنش ضرری نداره شاید کمک کنه..
در این موضوع بحث زیاده..
پاسخ:
سلام و رحمت خدا برشما

مطلب خوبیه و میشه بخشی  از پاسخ رو توش کاوش کرد. اما دنبال چیز دیگه ای هم هستم...
  • سوته دلان
  • دائما میگیم که عشق فقط عشق حقیقی و عشق به خدا ولی کار هرکسی نیست...
    ینی اصا اگه قرار بود همه عاشق باشیم یا عشق خدا رزقمون باشه که دیگه چه بهشتی چه قربی چه درجه ای!!
    ما همه خدا رو دوس داریم ولی وقتی یکم در خواسته مون به تاخیر میفته ناله مون گوش فلک رو کر میکنه...
    نمیدونم وقتی از عشق به خدا چیزی رو درک نمیکنم چطور میتونم از عشق حقیقی به افراد زمینی چیزی بگم!!
    خیلی سخته...

    پاسخ:
    خیلی سخته
    یه آدمی که پس از سالها دعوی عشق، عشق رو درک کرد می تونه این رو بگه:

    می گفتم عشق و می ندانستم چیست
    می گفتم یار و می ندانستم کیست
    گر عشق اینست چون توان بی او بود
    وریار اینست چون توان بی او زیست
    اوفففففففففففف
    دست گذاشتی رو موضوعی که به اندازه ی 6 جلد کتاب براش حرف دارم :-/
    پاسخ:
    ممنون می شم 6 پاراگراف از اون6 جلد کتاب رو اینجا بنویسی:)
    سلام

    عطار غزلی دارد که این گونه شروع می شود:

    عقل کجا پی برَد شیوه ی سودای عشق...

    تا می رسد به: دوش بر آمد به جان دمدمه ی عشق او / گفت اگر فانی ای، هست تو را جای عشق...

    مقایسه ی جالبی ست عشق از نگاه عطار ـ تا جایی که برای ما قابل فهم باشد ـ با آن چه امروز عشق نام گرفته. خواندن این غزل را پیشنهاد می کنم.
    اصلا فرق کرده معناها. مثلا در نمط نهم اشارات ابوعلی سینا (مقامات العارفین) از "عشق به شمایل" سخن رفته. ولی این شمایل ـ برخلاف تلقی بسیاری ـ ناظر به خصلت و خوست و نه قیافه. مثلا استاد ما می گفت کسی عاشق شمایل آیت الله جوادی شود...

    معترفم تخصصی در این زمینه ـ مثل تقریبا همه ی زمینه های دیگر ـ ندارم.


    پاسخ:
    سلام

    خوبه
    ممنون میشم بازم ادامه بدین این مقاله رو

    عطار کلا بچه ی باحالیه....
  • ... راستان ...
  • عشق و حب از امور غیر ارادی است مثل پشیمانی و توبه
    مقدمات عشق و پشیمانی ارادی است.
    مقدمه عشق هم معرفت است.
    هرچه معرفت بیشتر،عشق هم بیشتر
    رزقکم الله
    پاسخ:
    احسنت
    معرفت...

    اما این روزها بیشتر از شعورو حتی شور! یک وهم و جهل خاصی پشتوانه ی عشق هاست!
    فکر می کنم در همون قسمت و چند پاراگراف تقریبا جواب این سوالات رو میشد با کمی تعمق پیدا کرد. اما این که دنبال چیز دیگه ای هستید رو من متوجه نشدم. دنبال چه چیزی؟

    همین ابتدای صحبت همونطور که اونجا هم گفتم، عرض کنم که برداشت های شخصی هست و خیلی خوشحال میشم کسی که علم بیشتری داره بیاد اصلاح کنه تا ما هم اگر اشتباه می کنیم از جهل بیرون بیایم. برای این مدل مباحث بهتره از جناب صالح یا خانم فاطمی یا اهل علم دیگه دعوت به نظر گذاشتن کنید تا ما هم استفاده کنیم.

    در مورد این که چگونه عاشق می شوند؟ به نظرم شروعش مثل تمام مسائل دیگه با یک نیاز و طلب درونی هست. ممکنه نیاز به تسکین روحی و عاطفی باشه یا نیاز به تکیه گاه و ملجأ روحی یا ... . اما همه این نیازها در نهایت منتهی میشن به همون کمال طلبی. چطور؟ ادامه صحبت بهش میرسیم.
    بعد مسئله ظهور و بروز صفات در معشوق و در نظر عاشق هست. یعنی در نهایت میرسه به نظر عاشق که ممکنه آمیخته با خیال و وهم هم باشه و لزوما مبتنی بر واقعیت بیرونی و حقیقت نباشه. پس یک طرف میشه جلوه ی معشوق و طرف دیگه چیزی که عاشق می بینه.
    اما حالا چطور میرسیم به این که در نهایت همه نیازها منتهی میشه به کمال طلبی؟ من اینطور سوال می کنم که چرا رفع فلان طلب و نیاز درونی میرسه به فلان شخص و به شخص دیگه ای نمیرسه؟ یعنی شخص دیگه ای نیست که اون نیاز درونی رو مرتفع کنه؟ حتما هست منتها این دیگه برمیگرده به نظر عاشق که کمال فلان صفتی که باعث رفع نیاز درونی میشه رو در چه کسی ببینه؟ در هر کسی که ببینه میره سراغ همونی که از همه کامل تره. بر همین اساس میگم در نهایت موضوع و نیاز و طلب نهایی در این مسئله میرسه به کمال طلبی انسان. بقیه نیازها ممکنه شروع کننده باشند یا نباشند اما در نهایت میرسند به کمال طلبی.
    حالا عرض کردم که این دید انسان میتونه مبتنی بر حقیقت باشه یا وهم و خیال. (اینجا جایی هست که میشه فهمید چرا برای کنترل وهم و خیال علماء توصیه می کنند از نگاه به نامحرم بپرهیزیم.. )

    در نهایت میخوام عرض کنم نیاز و طلبی که انسان رو به عشق میرسونه کمال طلبی هست و فقط همین نیاز هست که انسان رو این طور از خودبی خود میکنه و با این شدت معشوق رو طلب میکنه.

    این که عشق چند قسم هست به همین مواردی که اشاره کردیم برمیگرده. به همون پیش نیازهای درونی انسان. یکی نیازش محدود به مسائل مادی هست مثلا صرفا دنبال تسکین جسمی و جنسی هست خب این آدم صرفا دنبال صفاتی مثل جمال و زیبایی ظاهری و ... میره. یکی نیازهای درونی ش محدود به مادیات و آسایش مادی هست خب این آدم دنبال بخشندگی و انفاق و قدرت محدود به مسائل مادی میره. یکی هم هست که نیاز درونیش همراهی برای بندگی خدا و یا همون رسیدن به کمال مطلق هست خب این آدم هم میره سراغ کسی که چنان صفاتی داشته باشه (البته درستش اینه که برعکس بگیم یعنی این آدم دنبال حقیقت مطلق و کمال مطلق هست و عاشق خدا میشه و در راستای این عشق و سرسپردگی به معشوق ازدواج می کنه و دنبال معشوقی میره که در راستای همون عشق براش تعریف بشه و در نهایت هم در راه همون عشق حقیقی از معشوق زمینی خودش میگذره..). خب این آدم با همین عشق و با همین نیاز درونی به تمام نیازهای مشروع اما سطحی تر خودش هم پاسخ میده. همه اون نیازها رو زیر یک پرچم و یک نیاز جمع می کنه. بندگی خدا به همه نیازهای حقیقی و مشروع پاسخ میده. البته اینجا بحث زیاده و خیلی اوقات انسان باید برای رسیدن به یک نیاز متعالی از نیازهای سطحی تر بگذره و ... .
    هر چقدر اون نیاز و هدف متعالی تر باشه خب عشق هم متعالی تر هست و هرقدر پست تر باشه عشق هم پست تر خواهد بود. هر قدر نیاز حقیقی تر باشه عشق هم حقیقی تر میشه و هر قدر نیاز بیشتر به وهم و خیال های باطل آلوده باشه عشق هم باطل تر میشه و سست تر. گمان نمی کنم نیازهای درونی انسان هیچ وقت بر مبنای باطل باشند چون خدا فطرت انسان رو حق طلب آفریده اما وهم و خیال و وسوسه های باطل و غفلت ها اون نیازهای حقیقی رو با نیازهای باطل و غیر حقیقی می پوشونند. به همین خاطر پرداختن به نیازهای باطل هیچ وقت به انسان آرامش درونی نمیده چون هنوز نیاز حقیقی بی پاسخ مونده و به همین خاطر خیلی از عشق هایی که بر مبنای وهم و خیال و نیازهای غیر حقیقی هستند زود فروکش می کنند و از بین میرن. به همین شکل عشق هایی که بر پایه ی شناخت های غیر حقیقی و وهم آلود هم بودند خیلی زود فروکش می کنند چون بالاخره در عمل روشن میشه که اون شخص فلان صفت رو نداره یا اون طور که عاشق تصور می کرده نداره.
    بالاخره ان الباطل کان زهوقا و هر چه که برپایه باطل و وهم و خیال غیر حقیقی باشه هم موندگار نیست و از بین میره. به همین خاطر میگیم راه عشق از معرفت میگذره برخلاف کسانی که میگن عقل و عشق در تضاد هستند. البته ممکنه این حرف بر اساس یک برداشت جاهلانه از کلام شعرا و عرفا باشه. چون تو اشعار هم زیاد این حرف دیده میشه منتها اون بحث عقلی هست که اهل دنیا اسمش رو میذارن عقل. با چنین عقلی مسلما عشق که همراه با از خودگذشتگی و ایثار جان و مال و تمام دارایی دنیایی آدم در راه رضای معشوق هست، کاملا غیر عقلانی میشه.

    انسان کمال طلب به دنبال رفع نواقص و کمبودهای خودش برای رسیدن به کمال هست. به دنبال رفع نیازهای خودش برای رسیدن به تسکین هست. این تنها حقیقت مطلق هست که کامل و پایدار هست و هر چه غیر او زوال پذیر. تنها حقیقت مطلق هست که در هیچ محدودیتی نمیگنجد و هیچ کمبود و نقصانی ندارد. حقیقت مطلق یعنی تنها چیزی که میتونیم بگیم هست و وجود داره و تنها چیزی که قائم به ذات هست و هر چه غیر او بر اساس و پایه او تعریف میشه و وجودش رو عاریتی از حقیقت مطلق داره. هر چه که متصل به این حقیقت مطلق نباشه فناپذیر و نابود شدنی ست و حقیقت وجودی ندارد و همه مجاز هست. وجود انسان وابسته هست به اتصال به این حقیقت مطلق و کمال انسان رسیدن و اتصال به کمال مطلق. پس با این حساب اون معشوقی که کامل کننده ی انسان و پوشاننده کمبودها و نواقص و نیازهای انسان هست چه حکمی براش داره؟ حکم متصل کننده به حق مطلق که اگر باشه میشه گفت انسان هم هست وگر نباشه هم وجودی بر انسان نیست. یعنی چی؟ یعنی انسان خودش رو با معشوقش تعریف می کنه و بدون او اصلا وجودی نداره که قابل تعریف باشه. عشق حقیقی یعنی همین و رابطه حقیقی بین عاشق و معشوق یعنی همه چیز رو در معشوق دیدن و خود رو ندیدن. چون خود بدون معشوق که اصلا وجودی نداره پس وجود انسان یعنی همه معشوق...
    خب چه کسی هست که انسان رو به کمال و حقیقت مطلق می رسونه و متصل می کنه؟ غیر از خود کمال مطلق انسان کامل کننده ی دیگه ای داره؟ انسان ناقص که هیچ وقت نمی تونه دیگری رو کامل کنه. انسانی که خودش وجودی براش نیست چطور میتونه باعث تعریف وجود انسانی دیگه بشه؟
    خب رسیدن به این معشوق چجوریه؟ یه جور دیگه بپرسم. چجوری میشه جواب بله رو از این معشوق گرفت و رضایتش رو جلب کرد؟ خب خودش بهمون گفته چجوری. با بندگی کردن با کسب رضای الهی و با تقرب به او. پس بر همین اصل هست که هر چه از دوست رسد نیکوست. بر همین اصل هست که رضا معشوق میشه همه چیز عاشق. به همین خاطر هست که درد و بی قراری هم برای رضای معشوق حال آدم رو خوب میکنه. اینجا همون نقطه ی عشق بازی عشاقه. دنیا محل کسب رضای معشوق هست و رسیدن به اتصال حق مطلق و حل شدن در او و همه او دیدن. آزمایش های دنیا هم برای سنجیدن عیار عاشقی ماست. هر چه این عشق بیشتر، قرب به معشوق هم بیشتر و هر چه کمتر و غفلت بیشتر اون عذابی هم که تو پست ازش صحبت کردیم سخت تر..

    باز هم بنده معترفم که تو این مباحث عرفانی واقعا جهل دارم و اگه الان دو تا سوال ازم بپرسید تو همین حرف های خودم احتمالا میمونم پس بهتره برید سراغ اهل علم.
    پاسخ:
    سلام

    ممنونم بابت وقت و حوصله ای که برای پاسخ به این سوال گذاشتید
    استفاده کردم ، سپاس
    واقعا سپاسگزارم
    ان شاءالله که روح و جانتون با حقیقت عجین بشه و حقایق عالم رو همونطور که خدا قرار داده ادراک کنید

    از این بزرگوار دعوت کردم

    این موضوع از قلم افتاد که عشق های دنیایی تا زمانی حقیقی هستند که در راستای اون عشق حقیقی باشند. همون که حضرت امیر علیه السلام میگن که حضرت زهرا سلام الله علیها بهترین یار و همراه برای بندگی خداست. این عشق حقیقی هست چون اولا در راستای رضای معشوق حقیقی هست و در ثانی یاری دهنده اون عشق حقیقی. به طور کلی وقتی همه چیز دنیا باید در راستای رضای معشوق تعریف بشه، عشق و محبت و مودت این دنیا هم باید در راستای همون عشق و رضای همون معشوق باشه وگرنه چیزی نیست جز همون وهم و خیال باطل..
    حالا میخواد عشق پدر و مادر و فرزند باشه یا زن و مرد یا امام و ماموم و ... .
    پاسخ:
    عجب عشقی...
    سلام
    انسان موجودی هست که بذات خواهان هست
    یعنی نمیتونید انسان رو بدون خواستن تعریف کنید...
    انسان بدون طلب و خواست نداریم...

    چرا خدا خواستن رو در وجود انسان قرار داد؟
    حتی اون عرفای بزرگی که میگن ما جز خواست خدا هیچ نمی خواهیم بلاخره خواست خدا رو میخوان... یعنی باز اون خواستنه هست...
    خب این از خواست که در وجود هر انسانی هست و مبنای حرکت انسانه...

    از طرفی خدا به انسان قوای ادراکی داد... و فرمود من خلق کردم تا شناخته شوم
    و مسئله شناخت فقط در انسان و تا حدی در جن مطرح هست... حیوانات شناخت ندارن... گیاهان شناخت ندارن...
    علم دارن ها... معرفت ندارن... به علم خود آگاهی پیدا کردن میشه معرفت... میشه شناخت
    پس انسانها یه قابلیت ادراکی و معرفتی دارن
    و یک خواست یا طلب...
    خواست سراسر وجود انسان رو فرا گرفت حتی اگه انسان دقیقا ندونه چی میخواد اما خواستنش رو به صورت اجمالی و کلی درک میکنه... و میدونه که چیزی میخواد حالا ممکنه خیلیها ندونن واقعا چی میخوان... اما خود خواستنشون رو درک میکنن
    مثلا نوزاد با اینکه هنوز به سر حد فکر نرسید اما شیر مادر و آغوش مادر رو طلب میکنه... و آغوش مادر میشه خواسته اش...

    این خواهش دست از سر انسان برنمیداره تا به اصل خودش برسه چون انا لله هستیم چون از او آمدیم لذا برای اینکه به سمتش برگردیم و الیه راجعون اتفاق بیافته خواهش رو در وجود ما قرار داد... این خواستن رو هم در ذات ما قرار داد وقتی در ذات قرار داد یعنی برای ابد این خواست با ما هست...

    و لذا میبینید هر قوه ای ادراکی در انسان که فعال میشه مدتی انسان رو مشغول خودش میکنه...
    بچه وقتی قوه چشایی اش فعال هست همه چیز رو میخواد به دهن بذاره... قوه لامسه داره دوست داره همه چیز رو لمس کنه... قوه خیال داره دوست داره بازی کنه (بین قوه خیال و بازی و شیطنت ربط هست)
    لذا عشقش بر اساس فعال شدن قوای ادراکیش هی ارتقاء پیدا میکنه
    اول پنج حس ظاهریش فعال هست لذا خوردن و لمس کردن رو دوست داره بعد قوه خیالش فعال میشه میبینید به مرور میشه سمت بازی و شیطنت..
    به مرور وهمش هم فعال میشه میبینید پرسش هاش هم در کنار بازی شروع میشه... بزرگتر میشه قوه شهوت جنسیش فعال میشه میبینید دوست داره زوج داشته باشه... نیاز جنسیش براش یه خواست و طلب جدید رو رقم میزنه... هی داره عشق هاش تغییر میکنه...
    خب اگر این انسان در حد همین وهم و خیال و غضب و شهوت باقی بمونه و بالاتر نره... چیزی که از خواهش درونش میفهمه در حد همین دوست داشتن جنس مخالف و یه سری خواهشهای وهمانی و خیالی و حسی هست... چون این قوای ادراکی (وهم و خیال و ...) در ادراکاتشون محدود هستن اما اون خواستی که در وجود انسان هست نامحدوده... لذا میبینید وقتی به خواسته های وهمانیش میرسه بعد یه مدت دلش رو میزنه... چون قامت اون مصداقی که برای خواسته اش پیدا کرد خیلی کوچکتر از اصل خواست درونیش هست...
    اینجا بعضیا هی دنبال تنوع این مصادیق میرن تا اون خواست بی نهایت درون رو راضی کنن و هیچ وقت هم از تنوع سیر نمیشن چون خواست درونی بی نهایته... ذاتا بی نهایته چون تا طلب درونی بی نهایت نباشه مطلوب و معبود بی نهایت رو نمی تونه بخواد...
    اما بعضیها متوجه میشه زن و بچه و خونه و ماشین و شوهر و ... خیلی کوچکتر از اون خواست بی نهایت درونش هستنو به سمت عقل میرن وقتی تونستن عقل رو فعال کنن میبینن عقل ذاتا خدا رو میخواد منتها طوری هست که وقتی به سمت خدا میره خلق رو از خدا جدا نمیکنه... خلق رو هم در سایه خدا میخواد.. انی سلم لمن سالمکم میشه... چون خدا ازدواج رو برای خلق دوست داره اون هم ازدواج رو دوست داره...

    میشه همون فرمایش بزرگوار "رهرو" : مخلوقات رو به خاطر خدا خواستن...
    عقل طوری هست که هم خدا رو میخواد هم خلق رو منتها خلق رو به خاطر خدا دوست داره...
    اما وهم و خیال به هر چیزی عشق بورزن به خاطر منفعت ادراکی ای هست که ازش میبرن.
    مثلا غذا رو دوست داره چون خوشمزه هست... پای خدا وسط نیست
    همسر رو دوست داره چون ازش بهره جنسی و عاطفی و روانی میبره... نه چون امانت خداست...

    لذا برای اینکه عشق درونی خودمون که ذاتی انسان هست رو درست مدیریت کنیم باید به سمت عقل بریم اون هم عقل سلیم و قدسی... که با عمل به واجبات و ترک محرمات و اخلاقیات حاصل میشه...
    و عقل و عشق با هم اتحاد برقرار میکنن و عشق میشه پای رهوار انسان و عقل میشه چراغ راه

    موید و منصور باشید
    پاسخ:
    سلام و رحمت خدا برشما

    واقعا ممنونم از شما بابت توضیحات ارزشمندتون
    از بابت تاخیر در تایید نظرتون هم عذر می خوام باید سر فرصت با دقت می خوندمش چون اگر تاییدش می کردم این بیم برام وجود داشت که فراموش کنم با دقت مطالعه کنم.
    اجرتون با خدا

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">