یک قصه از دل تاریخ
سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۳ ق.ظ
ریز بچه ای داریم که هر شب قصه لازم داره. از اونجاییکه قصه های سیندلایی و سفید برفی ای و واقعا مزخرف هستند و جز بدآموزی برای اطفال هیچی ندارند. و بین متیل های سنتی هم به جز چنتا پند اخلاقی چیز زیادی عاید بچه نمی شه و هر متیل رو دو سه بار هم که بگی باز قصه کم میاری. تصمیم گرفتم که بعضی شبها برای قصه به این ریز بچه یه خورده تاریخ اسلام! به بیان ساده و بدون سانسور حقایق! بگم؛ هم تاریخه، هم قصه و هم توی سنی هست که این حقایق بر لوح جانش حک می شه برای همیشه. این کشش رو داره که مطالب عمیق رو بفهمه به فضل خدا. برای همین هم حیفم میاد که کم براش بذارم.
قصه مون رسیده به داستان سقیفه و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها؛ اینجای قصه لنگ زدم! ازش اجازه گرفتم که مطالعه و تحقیق کنم بعدا ادامه ی قصه رو براش بگم. دو روزه الان. مدام تاکید می کنه که مطالعه و تحقیق راجع به قصه ی من فراموش نشه. به همین منظور این پست رو نوشتم بلکه از علم دوستان و مطالعاتشون بهره ببرم.
از حقیقت براهینی که مولا برای برخوردشون داشتند. که هلاک نکردند اون ملعون رو. و اینکه این حقایق رو چطوری بهتر باید برای بچه ها قابل فهم کرد!
قصه مون رسیده به داستان سقیفه و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها؛ اینجای قصه لنگ زدم! ازش اجازه گرفتم که مطالعه و تحقیق کنم بعدا ادامه ی قصه رو براش بگم. دو روزه الان. مدام تاکید می کنه که مطالعه و تحقیق راجع به قصه ی من فراموش نشه. به همین منظور این پست رو نوشتم بلکه از علم دوستان و مطالعاتشون بهره ببرم.
از حقیقت براهینی که مولا برای برخوردشون داشتند. که هلاک نکردند اون ملعون رو. و اینکه این حقایق رو چطوری بهتر باید برای بچه ها قابل فهم کرد!
- ۹۴/۰۹/۱۷